زبانحال حضرت سکینه سلام الله علیها با پدر در غروب روز عاشورا
خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته پُر است سینهات از رد پاى نیزه شکسته رسیدهام که دوباره سرم به سیـنه گذارم گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته کسى ندیده که شاهى به روى خاک بیافتد میان گودى خون با رداى نیـزه شکسته نـه عـادلانـه نـبـود این مـحـبت پـدرانـه تـمام سهـم لـبت شد براى نیـزه شکـسته نشست بر قفس سینهات همان ته گودال بلند شد ز تنت با عـصاى نیـزه شکسته خـراب شد همـۀ خـاطرات کـودکى من گرفته جاى مرا بوسههاى نیـزه شکسته فقط شنیده چو من نیزههاى دور و بر تو وصـیت لب تـشـنه فـداى نـیزه شکـسته |